• وبلاگ : 
  • يادداشت : شرايط فراگيري يک مهارت:
  • نظرات : 10 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ليلا 

    چرا غم ها نميدانند

    که من غمگين ترين غمگين شهرم

    بيا اي دوست با من باش

    که من تنهاترين اين شهرم

    اما

    با تو من شادان ترين فرد جهانم

    اينجا در قلب من حد و مرزي براي حضور تو نيست

    به من نگو که چگونه بي تو زيستن را تمرين کنم

    مگر ماهي بيرون از آب ميتواند نفس بکشد

    مگر مي شود هوا را از زندگيم برداري و من زنده بمانم

    بگو معني تمرين چيست ؟

    بريدن از چه چيز را تمرين کنم ؟

    بريدن از خودم را ؟

    مگر هميشه نگفتم که تو هم پاره اي از تن مني ...

    از من نپرس که اشکهايم را براي چه به پروانه ها هديه مي دهم

    همه مي دانند که دروري تو روحم را مي آزارد

    تو خود پروانه ها را به من سپردي که ميهمان لحظه هاي بي کسي ام باشند

    نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگير ...

    انگاري خبر نداري تو شکوفه هاي سيبي

    مثه چشمه هاي البرز پاک و ساده و نجيبي
    انگاري خبر نداري پيش چشمات کم ميارم

    توي سرماي زمستون تو شدي ياس بهارم
    انگاري خبر نداري بي تو لاله بي قراره

    بي تو حتي قاصدک باز هوس سفر نداره

    شايد اين تقدير ماست
    من که با تقدير رنجورم خوشم
    كو له بارم لحظه هاي بي كسي است
    كوچه گرد كوچه ي دلواپسي است
    مثل يك برگم در آغوش نسيم
    مي روم تا ناكجا
    مي روم تا انتهاي انتها