سلام
ممنون از حضور شما
مطلب خوب و جالبي بود. استفاده کردم.
موفق باشيد همکار گرامي.
ايستاده بودم منتظر به اميدي دستي که پنجره ام را به روي شادي ها و بهار عشق بگشايد و تو آمدي با سخاوت خورشيد و رحمت باران،دانه ام را از کوير تنهايي و خشک بيرون آوردي و آن را در مزرعه سبز عشق روياندي. تو مرا با خود به انتهاي قله بودن رساندي . در آنجا اقاقي هايي ديدم که نور مي پاشيدند و از ديار شب گذر مي کردند. تو يک اقاقي به دستم دادي و راهم را روشن نمودي . با آن از آن ديار ظلماني گذشته و به شهر روشنايي و عشق بردي . در آنجا در کنار نرگس هاي بهاري و رزهاي آسماني آرميدم. آنجا بود که عشق را تا اعماق وجودم احساس کردم.
اينک دستانت هميشه بوي مهرباني و محبت دارد. آرزويم هميشه بودن با توست.
با سلام و عرض ادب خدمت همكار محترم
وبلاگ جالبي داريد اميدوارم در تحقق اهداف آموزشي مد نظر موفق باشيد .
گروه آموزشي حرفه و فن پژواك دانش
solduzi1.blogfa.com
اگر دوزخ به زير پوست داري
نسوزي گر حسين را دوست داري
ايام سوگواري سيد وسالار شهيدان بر شما تسليت باد
اگر دلتان لرزيد .....
بغضتان ترکيد......
کسي ايتجا محتاج دعاست.
التماس دعا
در حضور واژه هاي بي نفسصداي تيک تيک ساعت را گوش کنشايد مرهم درد ثانيه ها را پيدا کني
در امتداد نگاه تولحظه هاي انتظار شکسته مي شودو بغض تنهايي منمغلوب وجود تو مي شود
صداي جير جيرک ها به گوش مي رسدسکوت را نوازش مي دهندو جاي خالي آدم هاي شب نشين رابا نگاهي معصومانه پر مي کنند
نمي دانم چرا امشب واژه هايم خيس شده اندمثل آسماني که امشب مي بارد....و اينک بارانبر لبه ي پنجره ي احساسم مي نشيندو چشمانم را نوازش مي دهدتا شايد از لحظه هاي دلتنگي گذر کنم
مترسک ناز مي کندکلاغ ها فرياد مي زنندو من سکوت مي کنم....اين مزرعه ي زندگي من استخشک و بي نشان
اي کاش مي شد فهميد در دل آسمان چه مي گذردکه امشب با ناله اي بغض آلودبر ديار اين دل خستهاشک مي ريزد
ببين اندام تنهاييم را که در لحظه هاي خاکستريدر انتظار طلوع خورشيد است
هياهوي خالي و پوچ....من رادر حريم امن چشمانتبه آرامش برسان