مگر که خواب و خيالي بنوشدم ـ ورنهکه آب مي خورد از کاسه ي سفالي من؟
هميشه منظرم از دور ديدني تر بودخود اعتراف مي کنم:بورياست قالي من
مرا مثال به چيزي که نيستم زده اندخوشا به من؟ نه ـ خوشا بر من مثالي من
به هوش باش که در خويشتن گم ات نکندهزار کوچه ي اين شهرک خيالي من
اگر چه بود و نبودم يکي است ـ باز مبادتورا عذاب دهد گاه،جاي خالي من
هواي بي تو پريدن نداشتم ـ آري:بهانه بود هميشه،شکسته بالي من